021

متن مرتبط با «نوشته» در سایت 021 نوشته شده است

نوشته ده

  • روز نسبتا داغی بود بخصوص که اول صبحش با تب و بیماری تشنه لب بر لباس پوشید. دکتر رفتیم اونم کلی با تشخیصاش مارو روانه آزمایشگاه کرد. نام اصفهان میدرخشه هرجا که صدا زده بشه مثل بلبلان در قفس رهیده. غروب هرکس در لب دیوار لنگ لنگان مثل گربه ای در حال تق تق کردن. احساس ترسی ندارم یا استرس ولی نمی دانم به کدامین غروب نشسته ام. شاید هم نشستن در کنار منقل گرم خون ترک ملکانی به چنین داغی و گرمایی نفس مهتاب پررنگ و چشمک زنان به رخ آسمان کشیده. واقعا برای چه زندگی کرد آدم در نی ستان غروب روز آرامش فرشته بارانتو را خورشید از جنس خون گل قاصدک شیرین به همسان دل چنان کشید یارانچشم به راه انتظار منتظر مسافر نقاشی مخروط کاج بنیادی کردم تا ببینم قاصدک باد برده را تاکجا و کی باز گرداند. نوشته شده در چهارشنبه چهارم بهمن ۱۳۹۶ساعت 16:48 توسط hojat021| Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نوشته4

  • نوشته4 امروز روز نسبتا سردی در دلم بود. گاهی آدم به لالایی های نیاز دارد که در گوشش دقایقی تبسم خورشیدی بخشد. سرم درد میکند از درد. گوشه نشسته ای در خود سوار بر اندیشه های خیالی پوچی شنا می کنم. شنا بلد نیستم ولی شناگر خوبی هستم. بارش بارانی تخیلات فانتزی خورشید سر به زمین دوخته. حال بیمارم در فناست. در خفا تکیه به دیوار و تخته داده ام. گاهی هم فکر مردم بی عقل و خرد که در ظاهر خود غرق شده اند آزارم می دهند.  حالم نشسته لب دیوار خودکشی سلام سرد و بی روح کسی که در نمی یابد و در افکار خود پیام رسان نور مهتابی به برکه ی آبی را در سر دارد. نجاتم در غروب شب مهتابی نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم آبان ۱۳۹۶ساعت 19:28 توسط hojat021| , ...ادامه مطلب

  • نوشته 5

  • نوشته 5 به درد تبی دچار شدم خفته در تمنای سنگ امید خستگان دروازه شکست قفل قدیمی و کهنه. از دیروز همش نوهم کابوسی در سرم دارم و از دیشب گرمای وجودم زیاد شده فکر کنم تب کردم. پاییز نیمه ی خود را هم در حال عبور است. آدم ها باید گاهی از خود وخواسته هایشان بگذرند. گاهی هم فدا و قربانی کردنم دچار باید گشت.  در دو حالت خواب و بیداری قرار گرفته ام. نفس ام به خاموشی تبسم زده. دور خود طنابی پیچیده ام به مسیر لالایی های خواهش رفتن سکوت بره ها. تنهایی رو  ساخته ام در قلب شکنجه دیده دنیوی. حرف های نگفته خیلی زیاده . افکار پوسیده جامعه دچار خفگان شده محتاج به نان شب انتظار خورشید صبح سبزی امید نیست. مگه جز تو از دنیا چیزی هم میشه بخواهم. نفس می گیرم از حرف های آخرم . یک لحظه موندن و تفکر در تو ساخته های خورشید و مهتابی تو زرین طلایی زندگی چشمانت در هر آن نمایان دریاچه ی خون به نقاشی بسته. وصال بوی خاک و آتش همه در زمزمه ی غرور و حمل بار شک در نفس کشیدن سر جدا شدا از تن به سرای جاوید به ختم نشسته. تب دارم. نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۶ساعت 10:25 توسط hojat021| , ...ادامه مطلب

  • نوشته6

  • اندکی خواب ...  کاکتوسم داره میخشکه. نرو خواهش می کنم کاکتوس خوبم. خیلی کاکتوس امو دوسش دارم. این کاکتوس روزهای خوبو شاد و شب های بیداری رو در سرم زمزمه می کند. کاکتوس خاردارد خارهای رشد کرده مغز پوسیده و دل ترک برداشته. نمیخام از کاکتوسم بگذرم. کاکتوسم غرورمه احساسمه . کاکتوسم چکار کنم که حتی نمیتوانم بغلت کنم ببوسمت . کاکتوسم تورا من چشم در راهم . کاکتوسم در بیابان پر درخت پراکنده ریزش درختان ابرو بسته کاکتوسم ..., ...ادامه مطلب

  • نوشته2

  • هوای سردی نازنازکی در سرم به خون نشسته. دیشب با خیال خوبی به خواب نشستم با خواب دوستت دارمی از ته مجرای دل گرمی که دستانش هرشب مرا به نوازش نشسته. دوستدارم از زندگی خود نهایت استفادهرو ببرم دوستدارم یه روز برم قطب جنوب توی اون سرمای منهای50 درجه قرار, ...ادامه مطلب

  • نوشته 3

  • شازده کوچولو اخترک صدای نوازش برگ ها.هوای سردی نشسته روی خورشید امشب. همیشه کسی که ادعا میکنه یک روزی خلاف حرفشو ثابت میکنه. به قول قدیمی ها رفتنیا رفتنی هستند و موندنی ها روی قلب جا دارند. دلتنگی ساعت ها و خنده ها و اذیت کردن های کسایی که دوستشون دا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها