نوشته 5

ساخت وبلاگ

نوشته 5

به درد تبی دچار شدم خفته در تمنای سنگ امید خستگان دروازه شکست قفل قدیمی و کهنه. از دیروز همش نوهم کابوسی در سرم دارم و از دیشب گرمای وجودم زیاد شده فکر کنم تب کردم. پاییز نیمه ی خود را هم در حال عبور است. آدم ها باید گاهی از خود وخواسته هایشان بگذرند. گاهی هم فدا و قربانی کردنم دچار باید گشت.  در دو حالت خواب و بیداری قرار گرفته ام. نفس ام به خاموشی تبسم زده. دور خود طنابی پیچیده ام به مسیر لالایی های خواهش رفتن سکوت بره ها. تنهایی رو  ساخته ام در قلب شکنجه دیده دنیوی. حرف های نگفته خیلی زیاده . افکار پوسیده جامعه دچار خفگان شده محتاج به نان شب انتظار خورشید صبح سبزی امید نیست. مگه جز تو از دنیا چیزی هم میشه بخواهم. نفس می گیرم از حرف های آخرم . یک لحظه موندن و تفکر در تو ساخته های خورشید و مهتابی تو زرین طلایی زندگی چشمانت در هر آن نمایان دریاچه ی خون به نقاشی بسته. وصال بوی خاک و آتش همه در زمزمه ی غرور و حمل بار شک در نفس کشیدن سر جدا شدا از تن به سرای جاوید به ختم نشسته. تب دارم.

نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۶ساعت 10:25 توسط hojat021|


021...
ما را در سایت 021 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : chojat0211 بازدید : 198 تاريخ : يکشنبه 3 دی 1396 ساعت: 22:59