وقت رفتن که می آید آیا می توان سر به توان میخ آهنی به در زد
مهتابی ترین روز خورشید رخشان سر به فلک نیم نگاه زده
از دل برود آنچه از دیده برود
گرمای سرمای ترشی شیرینی فاصله ها در کس تسنیم می شود
گربه های شنی مموشی غازهای به بال پرواز در آمده
گل های پیچک رخشان قرمز و آبی رنگ لحظات دلتنگی
رفتن از خانه ی کلبه ی چوبی در دل جنگل تنک زده وحوش تنهایی
جوشش دل های تنفر زده از یار رفته از سفر دریا زده
شلوغی های دریاچه ی نمک خشکیده مرجانی کویر تشنه زده
همه در گوشه ی وصال لب پنجره ی خون به انتظار نشسته
نوشته شده در دوشنبه شانزدهم بهمن ۱۳۹۶ساعت 19:45 توسط hojat021|
021...برچسب : نویسنده : chojat0211 بازدید : 213