دیشب در حیاط خانه روی سنگ های داغ، نشسته به نظاره آسمان نشستم
عجب آسمانی بود ، عجب هوایی
در سنگ ها به نمازخاکی پرداختم، خاکی شدم
ترس افکار خاکی شدن مرا به دیوارهای خیالی خیره کرد
اطرافم دیوارهای چهارگوشی از جنس آجر و سیمان مرا به زندانی محکوم کرد به نام آدمیت
نبودن بودن هایی که باید باشد مرا ژاله پژمرده کرد
دستانم زیر سرم در فکر توهایی از نبودن خودم ناله ی بوسیدن کرد
در سنگ ها به نماز خاکی پرداختم، خاکی شدم
021...برچسب : نویسنده : chojat0211 بازدید : 238